یک روز آفتابی، خرگوش بیرون از لانه اش غرق در تایپ بود…
در همین حین، روباهی او رادید...
روباه: خرگوش به چه مشغولی؟
خرگوش: پایان نامه مینویسم...
روباه: جالبه، موضوع پایان نامت چی هست؟
خرگوش: در مورد اینکه یک خرگوش چطور می تونه یک روباه رو بخوره، کار می کنم...
روباه: احمقانه است، همه کس میدونند که خرگوش، روباه نمیخورد...
خرگوش: مطمئن باش که می تونند، من می تونم اینو بهت ثابت کنم، دنبال من بیا...
خرگوش و روباه با هم داخل لانه خرگوش شدند و بعد از مدتی خرگوش به تنهایی از لانه خارج شده و به نوشتن خود مشغول شد…
در همین حال، گرگی از آنجا رد میشد…
گرگ : خرگوش چی مینویسی؟
خرگوش: دارم روی پایان نامم که یک خرگوش چطور می تونه یک گرگ رو بخوره، کار می کنم.
گرگ: تو که تصمیم نداری این مزخرفات رو چاپ کنی؟
خرگوش: البته که چاپ می کنم،می خواهی می تونم امکانشو بهت ثابت کنم؟
گرگ و خرگوش وارد لانه خرگوش شدند و باز خرگوش پس از مدتی به تنهایی برگشت و به کار خود ادامه داد.....................
و اما در لانه ی خرگوش..... .
در گوشه ای از لانه ی خرگوش،پوست واستخوان روباه و
در سوی دیگر مو و استخوان گرگ ریخته بود و
در وسط لانه، شیر قوی پیکری دهان خود را تمیز می کرد...
نتیجه:
مهم نیست موضوع پایان نامه شما چیست!؟
نتیجه:
مهم نیست موضوع پایان نامه شما چیست!؟
اهمیتی ندارد که اطلاعات بدرد بخوری در پایان نامه گردآورده اید یا نه،…
مسئله ی اساسی پایان نامه این است:
استاد راهنمای شما کیست؟!؟!