به انگشتانم که مینگرم به یادت می افتم ، چون عزیزانم انگشت شمارند . . . !
.
.
.
درنگ
عجب دنیای عجیبیست!
رفتن و ماندن من به یک نقطه بند بود
زمانی که گفتی”برو”
چقدر عاشقانه می شد ، اگر نقطه اش بالا بود . . .
.
.
.
جـور مـیـکـنـد خـدا در و تـخـتـه را بـا هـم
آن طـور کـه تـو و مـرا آشـنـا کـرد ؛ تـو شـدی خـاطـره سـاز و مـن خـاطـره بـاز
.
.
.
پرنده که رفت ، بگذار برود
هوای سرد بهانه است ، هوای دیگری در سر دارد . . .
.
.
.
عادت ! چه طعم تلخی دارد
وقتی آن را با عشق اشتباه میگیری !
.
.
.
من درختت میمونم
تو تبر هم که بشی و بخوای منو قطع کنی
آخرش یا دستمال میشم واسه اشک چشمات یا قلم و کاغذ میشم واسه دلتنگیات . . .
.
.
.
چقدر دلتنگ حضورت هستم ، کاش عکست هم بوی تو را داشت . . .
.
.
.
باختی در کار نیست
برای تو
قلبم را ریسک می کنم
یا می برم
یا می میرم
.
.
.
می گفتند: ” سختی ها نمک زندگــــــی است ”
امّا چرا کسی نفهمید که ” نمــــــک ”
برای من که خاطراتم زخمی است ، شور نیست ؛ مزه ” درد” می دهد !
.
.
.
آنقدر ها هم
روی وقار من حساب نکن …
قطب زمین هم که باشم
تو را که میبینم
یخ هایم آب میشود . . .
.
.
.
آب از سرم گذشته … فریاد میزنم دوستت دارم و تو
آرام و خونسرد … به ترکیدن حباب ها میخندی . . .
.
.
.
گفت “گورت را گم کن” و حالا با گریه دنبال قبر من می گردد . . .
.
.
.
چقدر خوبه کس? هست که وقت? بهش فکر م?کن? اونقدر گرم م?ش? که ?ادت م?ره هوا چقدر سرده
.
.
.
دوست داشتن تو خرج دارد ، دلِ مایه دار می خواهد . . .
.
.
.
بسته ام
مثل چشمان سیاهت
چترم را
دیگر باران است
که آبرویم را می خرد !
.
.
.
وقتی ازت میخوام به یه ” آهنگ ” گوش کنی
بخاطر اینه که ” متنش ” دقیقا ” همه ” اون چیزیه که میخوام بهت بگم . . .
.
.
.
نباشی؛
برای ِ من هیچ اتفاقی نمیافتد!
فقط گاهی موهایِ صورتم سفید میشود
گاهی موهایِ سَرم می ریزد . . .
.
.
.
آنقدر راه میروم تا به حرف بیایند ،
“خط های سفیدِ وسط جاده . . .”
محال است که جای تورا ندانند . . .
.
.
.
از کــــودکی پـــرســیـدند عــشق چــیـست ؟ گــفـت : بـــازی
از نــــوجـوانی پــرسـیـدند عــشق چــیست ؟ گــفـت : کـــیـنـه
از جـــوانـی پـــرســیـدند عــشق چــیـست ؟ گــفـت : پــــول و ثـــروت
از پــــیـری پـــرســیـدند عـــشق چــیـست ؟ گــفـت : عـــــمـر
از گـــل پـــرســیـدند عـــشق چــیـست ؟ گــفـت : از مــن خــوشـبـوتـر
از پـــروانـه پـــرســیـدند دعـــشق چــیـست ؟ گــفـت : از مــن زیــبـاتـر
از خورشید پرسیدند عشق چیست؟ گفت : از مــن ســـوزانــتـر
و در آخـــر از خــــود عـــشـق پـــرســـیـدند :
ای عـــشق تـــو کـــیـستی . . ؟
گـــفـت : بـه خـــدا قــــسـم ، نـــگاهـی بـــیـش نـــیـستـم . . !