چه زیبا خالقی دارم
چه بخشنده خدای عاشقی دارم
که میخواند مرا ، با آنکه میداند گنه کارم . . .
او همیشه آغوشش باز است، نگفته تو را میخواند
اگر هیچکس نیست، خدا که هست . . .
خداوند امید شجاعان است ، نه بهانه ی ترسوها . . .
خدا مرحم تمام دردهاست
هرچه عمق خراشهای وجودت بیشتر باشد
خدا برای پر کردن آن بیشتر در وجودت جای میگیرد . . .
توهدفی ، من دنبال توام
تو معبودی ، من عبد توام
توعشقی ، من عاشق توام
تو نوری ، من شب پره توام
تو بال باش ، من پرنده ام
تو ارباب باش ، من برده ام
تو همراه باش ، من رونده ام
تو ناز باشی ، من نیازم
تو آوازباشی ، من یه سازم
خدایا فقط باش ، که بی تومی بازم . . .
خداوندا
مرا غرض ز نماز آن بود که پنهانی
حدیث درد فراق تو با تو بگذارم
وگرنه این چه نمازی بود که من باتو
نشسته روی به محراب و دل به بازارم . . . ؟
نگران فردایت نباش
خدای دیروز و امروزت , فردا هم هست
خوشبختی یعنی نگاه خدا . . .
می خواستم دستان خدا را بگیرم
ندا آمد: دستان افتاده ای را بگیر . . .
به آنان که در زمین اند رحم کن
تا کسی که در آسمان است به تو رحم کند . . .
عهدی را که در طوفان با خدا می بندی در آرامش فراموش نکن . . .
“عشق و محبت” ردپای خدا در زندگیست
امیدوارم زندگیت پر از ردپای خدا باشد . . .
نگذارید صدای دنیا شما را از شنیدن صدای ” خدا ” باز دارد . . .
ای انسان، قدر خود را بدان؛ به حدی گرانی ، که فقط خدا توان خریدت را دارد
پس خود را به قیمت حسرتی تلخ، به تاراج مده . . .
چتر نمیخواهم
میخواهم باران رحمتت را با همه ی وجودم احساس کنم
زندگیتان سرشار از رحمت خداوند باد . . .
خدایا کمکم کن تا درهایی که به سویم میگشایی ندانسته نبندم
و درهایی که به رویم میبندی به اصرار نگشایم . . .
هرگز نیکی و بدی یکسان نیست
بدی را با نیکی دفع کن، ناگاه خواهی دید
همان کس که میان تو و او دشمنی است
گویی دوستی گرم و صمیمی است . . .
(آیه ی 34 سوره فصلت)
خدای را باید شناخت
که اوست دهنده بی منت
اگر همه بستانند او بدهد
و چون او بدهد کَس نتواند بستاند . . .
تمام غصه های دنیا رو میشه با یک جمله تحمل کرد :
خدایا میدانم که میبینی . . .
چه چیز جز بخشندگی ام باعث شد تا مرا که می بینی خودت را بگیری ؟
خدا آن حس زیبایی ست که در تاریکی صحرا
زمانی که هراس مرگ می دزدد سکوتت را
یکی همچون نسیم دشت میگوید
کنارت هستم ای تنها . . .
و دل آرام میگیرد
خدای من
نه آن قدر پاکم که کمکم کنی و نه آن قدر بدم که رهایم کنی
میان این دو گمم
هم خود را و هم تو را آزار میدهم
هر چه قدر تلاش کردم نتوانستم آنی باشم که تو خواستی
و هرگز دوست ندارم آنی باشم که تو رهایم کنی
آنقدر بی تو تنها هستم که بی تو یعنی “هیچ” یعنی “پوچ”
خدایا هیچ وقت رهـــایم نکن . . .