سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بهترین و بروز ترین مطالب موجود را در این وبلاگ بخوانید

خاتم سلیمان نبى(علیه السلام) افسانه یا واقعیت – بخش دوم

کلمات کلیدی :

ابوحیان اندلسى نیز در تفسیر آیه مورد بحث، با اشاره به بعضى از داستان هایى که در تفسیر آن مطرح شده مى نویسد: مفسران در تفسیر این آزمایش که براى سلیمان پیش آمده، و افکنده شدن جسدى بر تخت او، اقوالى نقل کرده اند که لازم است انبیا را از آن ها تبرئه کرد; نقل این گونه مطالب درباره انبیا جایز نیست. این ها از قصه هاى مجعول یهود و زنادقه است. خداوند بیان نکرده است که آن و آزمایش و جسدى که خدا بر تخت سلیمان افکنده چه بوده است.

ج) نقد داستان ها

چنان که ملاحظه مى شود آثار جعل و افسانه سازى در این داستان ها به خوبى نمایان است واشکال ها، و نقص هاى آن ها ناگفته پیداست از این رو بعضى از مفسران و اندیشمندان فریقین، آن ها را نپذیرفته و نقد کرده اند که به عنوان نمونه نقد چند نفر از آنان را مى آوریم:

1)  سید مرتضى علم الهدى

سید مرتضى در کتاب تنزیه الانبیاء در بحث تنزیه حضرت سلیمان، پس از اشاره به داستان ربوده شدن انگشترى سلیمان به وسیله شیطان ـ که تفصیل آن گذشت ـ مى نویسد: اما آن چه داستان سرایان نادان در این باب روایت کرده اند بطلان آن بر هیچ عاقلى پوشیده نیست و چنین چیزى بر انبیا جایز نیست و هرگز نبوت، وابسته به یک انگشترى نمى شود و هرگز نبوت از هیچ پیغمبرى سلب نمى گردد.

خداوند متعال هیچ وقت نه به یک جنى و نه به یک مخلوق دیگر، اجازه نمى دهد به صورت پیامبر مجسم شود. در فهم معناى این آیه باید بحث به اقتضاى ظاهر قرآن متمرکز شود و از ظاهر قرآن جز این استفاده نمى شود که جسدى، به منظور امتحان و آزمایش بر تخت سلیمان افکنده شد، اما این که جسد چه بوده باید به روایت صحیحى که امر قبیحى را به خداوند تعالى نسبت نمى دهد، مراجعه کرد.

آن گاه سید مرتضى پس از نقل چند روایت و اظهار نظر درباره آن ها سرانجام نظر خود را در تفسیر آیه یاد شده چنین جمع بندى مى کند: مقصود از جسد، خود حضرت سلیمان بوده که از باب آزمایش، از طرف خداوند متعال سخت مریض شد و از شدت بیمارى مانند جسدى بى روح روى تخت افتاد. در ادبیات عرب از باب مبالغه به این گونه اشخاص جسد گفته مى شود و در آیه شریفه، حذف و اختصار صورت گرفته است.1

....

2) شیخ طوسى

شیخ طوسى، در تفسیر دو آیه مورد بحث، نخست خلاصه داستان را در چند جمله از ابن عباس و مجاهد و سدّى (به صورت مشابه) نقل مى کند و سپس مى افزاید:دآن چه گفتیم چیزى است که مفسران گفته اند، اما مفسران اهل حق، و کسانى که پیامبران و خداى تعالى را از قبایح منزّه دانسته اند مى گویند: امکان ندارد که خداوند به جنى اجازه دهد که به شکل پیامبرى مجسم شود; این امر بعید است.

هم چنین نبوت، به انگشترى وابسته نمى شود و خداوند نبو ت را از پیامبر سلب نمى کند. در آیه، هیچ یک از این ها مطرح نشده و خداوند در آیه تنها فرموده است بر تخت سلیمان، جسدى افکنده شد و این که مقصود از جسد چیست، اقوالى ذکر شده است.آن گاه طوسى چند قول را نقل مى کند که یکى از آن ها همان است که سید مرتضى ترجیح داده2 وقبلا از او نقل کردیم.3

3)طبرسى

طبرسى، مفسر نام دار دیگر شیعه، پس از آن که این داستان را به اختصار با تفاوت هایى، از ابن عباس نقل مى کند (با این تعبیر که آن چه از ابن عباس نقل شده) مى گوید: هیچ کدام از این ها قابل اعتماد نیست، زیرا نه مقام نبوت مى تواند به انگشترى وابسته باشد و نه هرگز جایز است خداوند این مقام را از پیامبرى بگیرد و شیطانى را به صورت او درآورد و بر تخت او بنشیند و در میان مردم حکومت کند.4

4)ابوحیان

ابوحیان اندلسى نیز در تفسیر آیه مورد بحث، با اشاره به بعضى از داستان هایى که در تفسیر آن مطرح شده مى نویسد: مفسران در تفسیر این آزمایش که براى سلیمان پیش آمده، و افکنده شدن جسدى بر تخت او، اقوالى نقل کرده اند که لازم است انبیا را از آن ها تبرئه کرد; نقل این گونه مطالب درباره انبیا جایز نیست. این ها از قصه هاى مجعول یهود و زنادقه است. خداوند بیان نکرده است که آن و آزمایش و جسدى که خدا بر تخت سلیمان افکنده چه بوده است.

ابو حیان پس از ترجیح یکى از اقول،ادامه مى دهد: بعضى از امورى که ذکر کرده اند عقلا محال است، مانند مجسم شدن شیطان به شکل پیامبرى، به طورى که امر او بر مردم مشتبه شود و خیال کنند او همان پیغمبر است. اگر چنین چیزى ممکن باشد اطمینانى به نبوت هیچ پیغمبرى حاصل نمى شود. این ها سخنان گرفته شده از زنادقه سوفسطائیه است. از خداوند مسئلت داریم که ذهن ها و عقل هاى ما را از آن مصون بدارد.5

5) فخر رازى

فخر رازى در تفسیر آیه یاد شده پس از نقل تعدادى از داستان هایى که بعضى از آن ها را نقل کردیم مى گوید:اهل تحقیق به چند دلیل این سخنان را رد کرده اند:

الف ـ اگر شیطان بتواند از نظر جسم وصورت ظاهرى به صورت انبیا مجسم شود هیچ اعتمادى به هیچ یک از شرایع باقى نمى ماند، زیرا در این صورت شاید کسانى که مردم آن ها را به صورت محمد(صلى الله علیه وآله) و عیسى و موسى(علیهم السلام) دیده اند خود آن هانبوده اند، بلکه شیاطین بوده اند که براى اغوا و گمراه سازى مردم به شکل آن ها مجسم شده بودند، و معلوم است که این معنا، از پایه و اساس باطل است.

ب ـ اگر شیطان بتواند با پیامبر خدا، سلیمان چنین رفتار کند حتماً مى تواند با همه علما و زهّاد نیز این گونه عمل کند و بنابر این مى تواند آن ها را به قتل برساند، کتاب هاى آن ها را پاره کند و خانه هاى آن ها را ویران سازد، و چون چنین چیزى درباره علما باطل است به طریق اولى در مورد بزرگان انبیا نیز باطل است.

ج ـ چگونه با حکمت و احسان خداوند سازگار است که شیطان را بر همسران سلیمان مسلط سازد؟ شکى نیست که این امر قبیح است.

د ـ اگر بگوییم سلیمان به آن زن اجازه داد که آن مجسه را پرستش کند معناى آن کفر سلیمان است، و اگر پرستش آن زن بدون اجازه و خبر و آگاهى سلیمان بوده آن زن گناه کار است نه سلیمان، پس چگونه خداوند سلیمان را به خاطر عملى مؤاخذه مى کند که او انجام نداده است؟ فخر رازى در نهایت، چهار احتمال در تفسیر آیه، ذکر مى کند که سومین آن ها همان است که سید مرتضى برگزیده است.6

6)آلوسى

آلوسى نیز در تفسیر آیه، در ردّ داستان هاى یاد شده مى نویسد:از زشت ترین چیزهایى که در این ها آمده پندار دست یافتن شیطان به همسران پیامبر خداست، به طورى که در حالت حیض با آن ها آمیزش کند. این بهتانى بزرگ و امرى بسیار ناپسند است.آلوسى اضافه مى کند: موضوع خاتم سلیمان(علیه السلام) در میان خواص و عوام در نهایت شهرت است، اما بسیار بعید است که خداوند متعال ملکى را که به پیامبرش عطا کرده به انگشترى وابسته کند. به نظر من اگر سرّى که مى گویند، در آن انگشتر وجود داشت حتماً خداى عزوجل آن را در قرآن ذکر مى کرد.7

7)قرطبى

قرطبى نیز در تفسیر آیه یاد شده پس از نقل بعضى از قصه هاى گذشته، مى گوید: این قول، ضعیف شمرده شده است، زیرا شیطان به صورت انبیا در نمى آید، علاوه بر این، محال است که شیطان به صورت سلیمان در بیاید،اما این امر بر اهل مملکت سلیمان معلوم نباشد به طورى که خیال کنند که با پیغمبرشان در راه حق اند در حالى که در راه باطل، با شیطان بودند.8

د) ریشه اسرائیلى افسانه خاتم سلیمان

گر چه تعدادى از مفسران ـ چنان که ملاحظه شد ـ متوجه ضعف این تفسیر شده و داستان ربوده شدن خاتم سلیمان را به وسیله شیطان نفى کرده اند، اما فقط تعداد اندکى از آن ها با دقت بیشترى به ریشه یابى مسئله پرداخته اند که تحلیل آن ها را در این جا مى آوریم:

1)ابوحیان

چنان که گذشت، ابوحیان در یک جمله کوتاه این داستان را از ساخته هاى یهود معرفى کرده است.

2)آلوسى

آلوسى نیز به دنبال نقدى که از وى نقل کردیم، مى افزاید: از طریق عبد الرزاق و ابن المنذر، روایتى از ابن عباس نقل شده که نشان مى دهد این روایت از اخبار کعب الأحبار است و معلوم است که کعب آن را از کتاب هاى یهود روایت مى کرد و روایات او قابل اعتماد نیست.آلوسى ـ که قبلا گفته است داستان جراده را نسائى، طبرى و ابن ابى حاتم با سند قوى از ابن عباس نقل کرده اند ـ اضافه مى کند: این که این خبر به ابن عباس نسبت داده شده، به معناى صحت آن نمى باشد وقوت سند آن نیز احراز نمى شود، هر چند دیدیم که برخى، آن را باور داشته اند.9

حدیث مورد اشاره آلوسى را سیوطى در تفسیر الدر المنثور آورده است. او از طریق عبدالرزاق و ابن المنذر از ابن عباس نقل مى کند که گفت: چهار آیه در کتاب خدا هست که من معناى آن ها را نفهمیدم و از کعب الأحبار پرسیدم. وى آن گاه یکى از چهار آیه مورد نظر خود را همین آیه مورد بحث ذکر کرد و گفت: از کعب از معناى: «و القینا على کرسیّه جسداً ثم اناب» پرسیدم، گفت: شیطان، خاتم سلیمان را که ملکش در آن بود ربود و آن را در دریا افکند و در شکم یک ماهى قرار گرفت، سلیمان هم چنان آواره بود تا آن که آن ماهى را به وى دادند، او آن را پخت و خورد و انگشترى را در آن یافت و به ملک و حکومت خود برگشت.

10 رد پاى کعب الأحبار (یهودى الأصل و راوى مشهود اسرائیلیات)و وهب بن منبه(از راویان یهودى الأصل که قبلا معرفى کردیم) در چند مورد دیگر از این افسانه نیز به چشم مى خورد و به نظر مى رسد ریشه این داستان به آن ها برمى گردد. از جمله، یکى از راویان داستان «جراده» کعب است.11 هم چنین در چندجا بخش هایى از این داستان از وهب بن منبه نقل شده است، از جمله وى مى گوید: انگشترى سلیمان از آسمان نازل شده بود و چهار گوش بود…12 و نیز مى گوید: وقتى چهل روز از ربودن انگشترى گذشت شیطان فرار کرد و [پس از دستگیرى او ]سلیمان، نقبى در صخره اى کند و شیطان را در آن زندانى کرد و دهانه آن را با آهن و سرب گرفت، و آن گاه صخره را به دریا افکند.13

3)نَسَفى

نسفى نیز در تفسیر آیه یاد شده مى گوید: اما روایتى که در مورد انگشترى و شیطان و بت پرستى در خانه سلیمان(علیه السلام)نقل مى شود از داستان هاى باطل یهود است.14

4) زمخشرى

زمخشرى هم پس از نقل داستان گم شدن خاتم سلیمان، آن را رد مى کند و مى گوید: علمایى که دقت نظر دارند، این داستان را قبول نکرده و گفته اند: از داستان هاى باطل یهود است و شیاطین، هرگز توان چنین کارها و تصرفاتى را ندارند. و این که خداوند شیاطین را بر بندگانش مسلط سازد، به طورى که احکام او را تغییر دهند و با همسران پیامبر آمیزش کنند، امرى قبیح است.15

5)ابن کثیر

ابن کثیر با اشاره به افسانه هایى که گذشت، مى گوید: همه اینها از اسرائیلیات است.16 وى آن گاه با اشاره به داستان منسوب به ابن عباس اضافه مى کند: اسناد این روایت به ابن عباس قوى است، لکن ـ اگر این روایت واقعاً از ابن عباس باشد ـ ظاهراً ابن عباس آن را از اهل کتاب گرفته است، و در میان اهل کتاب کسانى هستند که به نبوت سلیمان عقیده ندارند. بنابراین، ظاهراً آن ها این داستان را به دروغ به سلیمان نسبت داده اند. نشانه این معنا این است که در این داستان منکرهایى به چشم مى خورد که از بدترین آن ها، موضوع ارتباط [شیطان] با زن هاست.17

بعضى از پژوهشگران معاصر نیز بر این معنا تأکید دارند و معتقدند که گم شدن انگشترى سلیمان و سرگردانى وى و به دست آمدن انگشترى در شکم ماهى، برگرفته از داستانى است که در «تلمود بابلى» نقل شده است (Guitin ©8b). روزى سلیمان از آسمودایى18 (دیوى که به وسیله بنیاهو مسخر سلیمان شد و نزد قصاصان اسلامى به نام سخر معروف است) پرسید که منشأ قدرت تو چیست؟ آسمودائى گفت زنجیر را از من بازکن و انگشتریت را به من بده تا منشأ قدرت خود را به تو نشان دهم.

چون سلیمان چنین کرد دیویک بال خود را به زمین گذاشت و بال دیگر خود را به آسمان بالا برد و سلیمان را به فاصله چهار صد فرسنگ پرتاب کرد. در آن جا بود که سلیمان گفت انسان از زحمت خود در زیر آفتاب چه نفعى مى برد. سلیمان سرگردان شد و همه جا مى گفت: من پادشاه اورشلیم بوده ام تا آن که پیش یکى از افراد Sanhedrin رسید، وى که این وضع را دید مشکوک شد و به بنیاهو پیغام داد که آیا سلیمان را ملاقات کرده است؟ وى جواب داد که مدتى است سلیمان او را به حضور نخواسته، به این ترتیب دانستند که آن گدا سلیمان است و انگشترى او را با اسم اعظم به وى باز دادند و وى به سلطنت رسید.19

ه ) سبب و عامل نفوذ اسرائیلیات در تفسیر

در این جا این سؤال پیش مى آید که چه عاملى باعث شد که این گونه افسانه هاى اسرائیلى وارد تفسیر شود؟ اهمیت این سؤال، زمانى روشن مى شود که بدانیم بنى اسرائیل در مسائل فراوانى با هم اختلاف داشتند، قرآن درباره اختلاف آن ها داورى کرد و خرافات و افکار بى اساس رایج را در میان آنان از حقایق جدا ساخت و از این رو فرمود: بى شک این قرآن اکثر آن چه را بنى اسرائیل درباره اش اختلاف دارند براى آنان حکایت مى کند.20

هم چنین قرآن خود را در برابر کتاب هاى پیشین آسمانى، حافظ و مراقب و نگاهبان معرفى مى کند (اصول آن ها را حفظ کرده تحریف یا تفسیر غلط آن ها را مشخص مى سازد) و مى فرماید: و ما کتاب [= قرآن] را به حق بر تو نازل کردیم در حالى که تصدیق کننده کتاب هاى پیشین و حافظ و نگاهبان آن هاست.21

با توجه به این حاکمیت و روشن گرى قرآن، این سؤال پیش مى آید که چرا مسلمانان در فهم معانى قرآن به علماى یهود (یا یهودى الاصل) مراجعه مى کردند و علت این لغزش و انحراف چه بود؟ابن خلدون در پاسخ این سؤال، دو عامل اجتماعى و دینى (1? جهل و امّى بودن عرب; 2? مسامحه مسلمانان در فراگیرى اخبار و حکایت گذشتگان ـ نه احکام شریعت ـ از اهل کتاب) را مؤثر مى داند.

وى پس از آن که تفسیر را به دو نوع تقسیم مى کند، درباره تفسیر نقلى (تفسیر مبتنى بر حدیث) چنین مى نویسد: کتاب هاى این مفسران و روایات و مطالب منقول آنان شامل مطالب درست و نادرست و مقبول و مردود است. علت راه یافتن این گونه مطالب در این نوع تفسیرها این است که عربِ آن روز اهل دانش و مطالعه نبودند و بى سوادى و زندگى بدوى بر آن ها چیره شده بود و هرگاه به حکم طبیعتِ کنجکاو بشرى مى خواستند در مورد علل و اسباب آفرینش و آغاز خلقت و اسرار هستى، شناخت و آگاهى پیدا کنند به اهل کتاب که سابقه پیروى از شریعت آسمانى داشتند، مراجعه کرده و از آن ها استفاده مى نمودند و آن ها عبارت بودند از یهود (پیروان تورات) و پیروان مسیحى آن ها، در حالى که یهودیانى که آن روز در جامعه عرب زندگى مى کردند، مثل آنان بدوى بودند و اطلاعات آن ها در حد عامه اهل کتاب بود. اکثر آنان از قبیله حِمْیَر بودند که کیش یهود را پذیرفته بودند.

این یهودیان، هم چون کعب الأحبار، وهب بن منّبه و عبدالله بن سلام، وقتى مسلمان شدند هم چنان بر دانسته ها و باورهاى قبلى خود درباره قصه ها و اخبار مربوط به آغاز آفرینش و حوادث و جنگ ها و خون ریزى ها ـ که ارتباطى به احکام شرعى نداشت تا درباره آن ها احتیاط کنند ـ باقى ماندند و این گونه مطالب از طریق آن ها به تفاسیر منتقل شد.

و چون این مطالب، ارتباطى با احکام شرعى و مسائل خاص اسلام نداشت تا مسلمانان درباره آن ها دقت و احتیاط کنند، مفسران در نقل آن ها تسامح ورزیدند و بدین ترتیب، تفاسیر از مطالب منقول آن ها انباشته شد، در حالى که گفتیم اصل آن ها برگرفته از پیروان تورات بود که بادیه نشین بودند و هیچ دقت و تحقیقى در مورد شناخت درست آن چه نقل مى کردند نداشتند، منتها چون بعدها از نظر دینى شهرت و عظمت و قدرت یافتند، سخنان آن ها مورد قبول واقع شد.22