سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بهترین و بروز ترین مطالب موجود را در این وبلاگ بخوانید

مسیحیت در آمریکای لاتین؛ از آغاز تاکنون!! قسمت اول

کلمات کلیدی :

مسیح در آیین یهود مسیحیت در آمریکای لاتین؛ از آغاز تاکنون

اشاره

آمریکای لاتین، سرزمینی است که از نظر جغرافیایی شامل آمریکای مرکزی، آمریکای جنوبی و کشورهای حوزه دریای کارائیب است. اولین اروپایی‌ای که به آمریکای لاتین رفت کریستف کلمب بود. کلمب از سوی پادشاه کاتولیک اسپانیا به مأموریت فرستاده شده بود تا با سفر به مناطق دور دست قلمرو اسپانیا را گسترش دهد. پاپ در سال 1493، طی اعلامیه‌ای سرزمین تازه کشف شده را بین اسپانیا و پرتغال، دو ابرقدرت آن روزگار، تقسیم کرد.

مبلغان مسیحی فعالیت خود را هم‌زمان با کشف سرزمین‌های جدید آغاز کردند. هیئت‌های مذهبی همواره مهاجمان را همراهی می‌کردند. هر جا فاتحان می‌رفتند، نمایندگان کلیسا نیز در کنار نمایندگان پادشاه حضور داشتند. در واقع فاتحان، هرجا که قدم می‌گذاشتند صلیب را در کنار پرچم امپراتوری اسپانیا به زمین فرو می‌کردند و فتوحات خود را به نام گسترش مسیحیت توجیه می‌کردند؛ در نتیجه اروپاییانِ مسیحی، آمریکای شمالی و جنوبی را تحت تسلط و حاکمیت خود درآوردند و غالب ساکنان این مناطق،‌ دست‌کم به صورت اسمی، مسیحی شدند. مسیحیت در این منطقه فراز و فرودهای فراوانی به خود دیده است. این مقاله گزارشی از سیر تاریخی مسیحیت و آخرین فعالیت‌های کاتولیک‌ها، پروتستان‌ها، الاهیات آزادی‏بخش و… در این منطقه است.

1)ورود اروپاییان به آمریکای لاتین و آغاز استعمار

در دهه پایانی قرن پانزدهم مسیحیان اسپانیا توانستند با پیوند دو خاندان ایسابل کاتولیک (Isabel la Católica، ملکة کاستیل) و فرناندو (Fernando II، پادشاه آراگون)، مسلمانان را از این منطقه ــ که مردم مسلمان آن را اندلس می‌خواندند ــ بیرون نمایند و آن سرزمین را به قلمرو مسیحیت بازگردانند.[1] هرچند این مسیحیان تازه بر مسلمانان پیروز شده بودند، در فکر گسترش قلمرو خویش نیز بودند (رک: گالئانو، 1371: 10 و استاور یانوس، 1383: 70).

کریستف کلمب در همان سال، توسط اسپانیایی‏ها به مأموریت بزرگ خود اعزام شد تا به مناطق دوردست برود و قلمرو اسپانیای قدرتمند را افزایش دهد و طلاها و ثروت‏های زیادی را نصیب این کشور کند. هیچ کس تصور نمی‎کرد که جهان گسترش یابد و قاره‎ای جدید کشف شود و اسپانیا صاحب قسمت اعظم جهان جدید گردد. مکزیک، ‌آمریکای مرکزی، هند غربی و قسمت اعظم آمریکای جنوبی تحت سلطة امپراتوری بزرگ اسپانیا درآمد (گالئانو، 1371: 10).

کریستف کلمب وقتی در سال 1492م به سرزمین باهاما قدم گذاشت، از رفتار بسیار دوستانه اهالی آن سرزمین شگفت‌زده شد و گزارش داد که مردم این منطقه آن‌قدر مهربان‌اند که گویی قلبشان را اهدا می‏کنند. ولی زمانی نگذشت که همین کریستف کلمب، به اسپانیا نوشت: «از اینجا به نام تثلیث مقدس، می‏توانیم برده‏های فراوانی را برای فروش بفرستیم… اگر اعلا‌حضرت فرمان دهند، همه ساکنان اینجا را به کاستیل منتقل می‏کنیم یا در همین جزیره به بردگی وامی‏داریم. چون این آدم‌ها هیچ مهارتی در جنگ ندارند…» (استاوریانوس، 1383: 70-71).

....

کلمب در سال 1495م، خود نبرد علیه بومیان جزیره هسپانیولا[2] را فرماندهی کرد و پانصد نفر از سرخ‌پوستان را به عنوان برده به سویل اسپانیا فرستاد. تجارت برده به علت بیماری و مرگ نزدیک به نیمی از سرخ‌پوستان در این انتقال، عملی نشد و البته این به این معنا نبود که سرخ‌پوستان در منطقه به بردگی کشیده نشوند. کلمب، به استخراج طلا، به‌عنوان وسیله‌ای برای تحقق آرزوهای خودش و اربابانش روی آورد (همان، 70 و گالئانو، 1371: 13). جالب این است که کریستف کلمب در آمریکای لاتین، «کلمبوس»[3] (Columbus) خوانده می‏شود که به معنای «پیام‏آور مسیح» است.

فردناندو و ایسابل که از حسادت دیگر پادشاهان اروپا خصوصاً پادشاه پرتغال آگاه بودند، برای تثبیت مالکیت اسپانیا بر این سرزمین‌ها به پاپ متوسل شدند؛ زیرا در آن زمان، واگذاری و تخصیص یک ملک یا سرزمین به شاهزادگان مسیحی جزو اختیارات پاپ بود. بخت یار شاه اسپانیا بود که در آن هنگام یک اسپانیولی، الکساندر ششم (Alexsander VI)، بر مسند پاپی قرار داشت که مسند خویش را مرهون کوشش شاهان گذشته اسپانیا بود.

در ماه می‌1493م، پاپ الکساندر ششم اعلامیه‏ای رسمی با عنوان «اینتر کولرا» (Inter Coelera) صادر کرد که به موجب آن و با رسم خطی فرضی روی نقشه جهان، مناطق کشف‌شده بین دو ابرقدرت آن روز تقسیم شد و قسمت غربی این خط به اسپانیا و قسمت شرقی آن ــ که بعدها مشخص شد فقط شامل برزیل بود ــ به پرتغال واگذار شد. بعد از مذاکرات طولانیِ شاهان اسپانیا و پرتغال، سرانجام در ژوئن 1494م قرارداد «توردِ سیژاس»[4] (Torde Sillas) بین آنان امضا شد (رک: واشبرن، 1378: 16-17 و ساعی، 1378: 51ـ54).

2)ورود مبلغان مسیحی به سرزمینهای جدید

مبلغان مسیحی اسپانیایی، فعالیت مذهبی خود را هم‌زمان با کشف سرزمین‏های جدید آغاز کردند. هیئت‏های مذهبی مسیحی همواره، مهاجمان را همراهی می‌کردند. هرگاه شهری بنا می‏شد، نامی مذهبی بر آن می‏گذاشتند و همیشه کشیشی حضور داشت که دعای خیر و برکت بخواند. کلیسا همواره یکی از نخستین بناهایی بود که برپا می‏شد.

هر جا که فاتحان می‎رفتند، نمایندگان شاه و کلیسای اسپانیا نیز حضور داشتند (پندل، بی‏تا: 43)؛ به گونه‎ای که برخی نویسندگان مسیحی معتقدند فاتحان اسپانیایی، هر جا که قدم گذاشتند ابتدا صلیب را در کنار پرچم امپراتوری اسپانیا به زمین فرو کردند و فتوحات خود را به نام استقرار مسیحیت کاتولیک و گسترش مسیحیت و حاکمیت مقدس پاپ توجیه کردند (مصطفوی کاشانی، 1374: 47 و نیز: مسجد جامعی، 1379: 241-242).

پاپ الکساندر ششم نیز معتقد بود که آیین کاتولیک را باید در سراسر جهان تبلیغ کرد؛ از این‌رو ملکه ایسابل را به لقب بانوی اول دنیای جدید مفتخر کرد تا با بسط قلمرو اسپانیا، سلطنت خدا بر زمین گسترش یابد (گالئانو، 1373: 11). پاپ بود که با حمایت‏های بی‎دریغش از مهاجمان اروپایی، دست اسپانیایی‎ها را باز گذاشت تا سرخ‌پوستان منطقه را حتی با توسل به زور، خشونت، ارعاب و دیگر رفتارها و قوانین غیرانسانی وادار به پذیرش دیانت مسیحی کنند.

اسپانیایی‏ها اخطاریه‌ای با نام «رکریمینتو» (Requerimiento) به زبان اسپانیولی تدوین کرده بودند و تنها کاری که انجام می‌دادند آن بود که فرمانده رسمی آنان، این اخطاریه را برای سرخ‌پوستان می‌خواند، اما سرخ‌پوستان با مفاد آن آشنا نمی‏شدند. در مقدمه اخطاریه از وحدت خلق سخن می‏رفت و دلیل فتح این قاره نیز انسجام و همبستگی ملل جهان ذکر می‌گشت. آنان با این اخطاریه، سرخ‌پوستان را به گرویدن به مذهب کاتولیک دعوت می‏کردند.

در قسمتی از این اخطاریه آمده است: «ما از شما سرخ‌پوستان می‎خواهیم که در پیشگاه کلیسا سر اطاعت فرود آورید و بپذیرید که پاپ پدر اعظم است و در کنار آن مراتب اطاعت از شاه را به جا آورید؛ زیرا اینان مالکان حقیقی سرزمین شما هستند… شما باید تمامی موارد یاد شده در این اخطاریه را بپذیرید و اگر درصدد مخالفت برآیید، سوگند یاد می‏کنیم که با شما به مبارزه برمی‏خیزیم و زنان و کودکانتان را به اسارت و بردگی می‏کشانیم و کلیه آذوقه‏هایتان را نیز تصاحب کرده و تاحد ممکن شما را متضرر خواهیم کرد. این سزای بندگانی است که مخالف کلیسا باشند. شما موظفید پس از قرائت این اخطاریه، آن را امضا کنید» (واشبرن، 1378: 17-18 و گالئانو، 1371: 12) لذا بدین ترتیب عدة زیادی از ساکنان منطقه قتل عام شدند.

3)فعالیت‏های مبلغان مسیحی در سرزمین‌های جدید

طی دوران استعمار آمریکای لاتین، پاپ کلمنت ششم (Clement VI) به منظور تسهیل امر نشر و گسترش مسیحیت، در سال 1508م به ملکه ایسابل حقی اعطا کرد که به موجب آن، کلیسا در آمریکای لاتین بنا بر فرامین سلطنت اداره می‌شد و مالیات‌های مختلف دریافتی از این قاره به شاه اسپانیا واگذار می‌گشت. از این رو، اوایل تشکیل مستعمرات، تعداد کشیشان و راهبان که به قاره جدید می‏رفتند از تعداد مقامات دولتی اسپانیا کمتر نبود.

حمایت بی‏دریغ پاپ از فرمانروایان دنیای جدید، این حق را به فرمانروایان منطقه داد تا تمام منافع و اختیارات کلیسا را به خود اختصاص دهند؛ تا حدی که مقامات دینی منطقه نمی‏توانستند به‌طور مستقیم با رم ارتباط برقرار کنند (گالئانو، 1371: 15). پاپ طی نامه‏ای در ماه می‌ سال 1529م به «چارلز پنجم» (Charles V)، پادشاه اسپانیا، در خصوص دنیای کشف‌شده جدید می‏نویسد: «ما به حاکمیت شما ایمان داریم. ما به شما قول می‎دهیم که مناسبات رشد آیین کاتولیک را در این قبیل سرزمین‌ها فراهم سازیم وگرنه متوسل به زور خواهیم شد…» (واشبرن، 1378: 21).

روش کار مبلغان اسپانیایی این بود که ابتدا در نقاط مختلف، قطعه زمین نسبتاً بزرگی را انتخاب می‎کردند و دور آن دیوار می‎کشیدند و سپس، کلیسایی در آن محوطه بنا می‏کردند. بعد به‌تدریج به نسبت احتیاج، و حمایت حاکمان اروپایی، ساختمان‌های دیگری از قبیل مدارس، بیمارستان، و کلاس‌های کشاورزی و صنعتی در اطراف کلیسا بنا می‏شد.

در این مدارس، سرخ‌پوستان اصول کشاورزی و انواع و اقسام صنایع و حرف‌ها را می‏آموختند و در ضمن با فرهنگ و آداب اروپایی و موسیقی مذهبی نیز آشنا می‌شدند (الدر، 1349: 30-32). کشیشان، سرخ‌پوستان را در گروه‌های بزرگ چند هزار نفری غسل تعمید می‏دادند. غالباً‌ سرخ‌پوستان به زور مجبور می‌شدند در چنین مراسمی شرکت کنند.

راهبان «فرانسیسکن»[5] به تنهایی، ظرف دوازده سال پس از کشف قاره جدید، بیش از یک میلیون نفر از سرخ‌پوستان را تعمید دادند و به دین مسیحیت درآوردند. تا سال 1536م به‌طوری که تخمین زده شده است این گروه از راهبان، روزانه چهار الی نه نفر از سرخ‌پوستان را مسیحی کرده بودند. برخی منابع آمارهای عجیب و غیرقابل باوری را منتشر کرده‎اند که مثلاً برخی کشیشان، روزانه تا چهارده هزار نفر را تعمید می‏داده‏اند.

گذشته از صحت و سقم این گزارش‌ها، مسلماً کسانی که با این عجله و گستردگی و تحت فشار و زور سرنیزه تعمید می‎شدند، نمی‎توانستند اطلاعات عمیقی درباره دیانت داشته باشند؛ لذا مسیحیت منطقه بر پایه‌های مذهبی سرخ‌پوستان استوار شد. برخی کلیساها روی ستون‌ها یا مکان‌های سابق معابد بومیان بنا شد و به قدری معتقدات و خرافات و سنن قدیمی سرخ‌پوستان داخل مذهب شده بود که مذهب مسیحیت در بین سرخ‌پوستان، واقعیت و ماهیت حقیقی خود را از دست داده و به صورت یک امر تشریفاتی درآمده بود.

4)انتقاد برخی مبلغان مسیحی به‌خشونت اروپاییان با بومیان و سرخ‌پوستان منطقه

تبلیغ مسیحیت از راه اجبار، و ایجاد رعب و وحشت از مرگ و برده‌داری به بهانه گسترش آیین کاتولیک صدای اعتراض برخی از کشیشان را درآورد. این مسئله، شاه اسپانیا را بر آن داشت تا جهت بحث و تبادل نظر جلسه‏ای را با حضور جمعی از کشیشان و مشاورانش تشکیل دهد. دو نفر از روحانیان کلیسا به نام‌های برناردو مسا (Bernardo Mesa) و گری گوریا (Gary Goria) در این جلسه شرکت کردند.

آنان معتقد بودند که امر بردگی برازنده سرخ‌پوستان است. «قانون برگوس» (Burgos) مصوب 1512م، نتیجه این جلسه است که توانست تا حدی میان گروه‌های موافق و مخالف سرخ‌پوستان صلح برقرار کند و از سویی بخشی از استقلال بربادرفته سرخ‌پوستان را نیز مورد بررسی قرار دهد، اما پذیرش آیین کاتولیک همچنان شرط اولیه قلمداد می‏شد که وظیفه تبلیغ آن بر عهده اسپانیایی‏ها بود. قانون دیگری به نام «انکومایندا»[6] هم‌زمان با قانون «برگوس» به تصویب رسید که بر اساس آن سرخ‌پوستان موظف بودند تا با اختیار تام! نظارت بر اراضی و دارایی‏های خود را به اسپانیایی‌ها واگذار کنند! حکم اجرای این قانون از سوی کلیسا صادر شد (واشبران، 1378: 2ـ18).

مبلغان مسیحی و نژادپرستی

یکی از نقاط تاریک فعالیت‌های تبلیغ مسیحیت در آمریکای لاتین، نژادپرستی اغلب کشیشان و کلیساهای کاتولیک است. بسیاری از کشیشان این منطقه ــ که تا قرن نوزدهم همگی از اروپا می‌آمدند ــ روحیه خودبرتربینی و نژادپرستی داشتند.البته عده‏ معدودی از آنان نیز می‏گفتند که فقر فرهنگی سرخ‌پوستان ریشه در فقدان نهاد آموزش و پرورش صحیح در جامعه سرخ‌پوستی دارد و ما نباید هویت و استقلال یک ملت را بازیچه خود قرار دهیم (رک: واشبرن، 1378: 20-21).

در ادامه به فعالیت‌های انسانی برخی از کشیشان و واکنش‌های سایر کشیشان و امپراتوری اسپانیا اشاره می‌کنیم.بسیاری از کشیشان مسیحی، توجیهاتی دینی بر اعمال غیرانسانی حاکمان اسپانیایی ارائه می‌کردند؛ برای مثال «خوان دِ کِدو»[7] (Joun De Quedo) اسقف اعظم ونزوئلا، طی نامه‏ای به چارلز پنجم در سال 1512م نوشت که «سرخ‌پوستان از سایر انسان‌های جهان نادان‌ترند و ما باید برای هدایت آنان امر برده‏داری را اجرا کنیم». بیشتر شخصیت‌های مذهبی و سیاسی منطقه نیز چنین نظری درباره سرخ‌پوستان داشتند.

اما در همین دوران، برناردو مینایا (Bernardo Minaya) برای حل مشکلات سرخ‌پوستان از پرو به رم سفر کرد تا این مشکلات را با پاپ پل سوم (Paul III) در میان بگذارد و وی را از وضعیت سرخ‌پوستان و بومیان این منطقه آگاه سازد (همان، 22)؛[8] مینایا در این سفر موفق شد پاپ پل سوم را با خویش هم‌عقیده سازد و در نتیجه پاپ از برخوردهای غیرانسانی مهاجمان اسپانیایی این منطقه انتقاد کند.

پاپ در قسمتی از کتاب خود تحت عنوان سابلیمیس دوس (Sublimis Dus) می‏نویسد: «دشمنان بشریت و آزادی، شهامت برملا کردن حقایق را ندارند. آنان در کمال بی‏شرمی با سوءاستفاده از نام مسیح بر سرخ‌پوستان غرب و جنوب چنان بی‏رحمانه می‏تازند که گویی آنان اصلاً انسان نیستند. رفتار وحشیانه آنان در تاریخ بی‏سابقه است. می‏توان با صراحت اقرار کرد که نام مسیحیت پرده‏ای است برای پنهان کردن اعمال ناپسندشان… من معتقدم که سرخ‌پوستان آمادگی پذیرش مسیحیت و دین را دارند، به شرط آنکه استقلالشان رعایت شود و حتی اگر آنان راضی به پذیرش این دین الاهی نیز نباشند، ما نباید آنان را برده خویش سازیم…» (همان، 22-23).

تلاش‌های عادلانه پل سوم به ثمر نرسید. چارلز پنجم، پادشاه اسپانیا، دستور توقیف کلیه کتب و رسالات او را صادر کرد تا مبادا کلمه‏ای از آن به دست سرخ‌پوستان برسد. مینیانا تلاش کرد به طرق مختلف، کتاب‌های پاپ پل سوم را به سرخ‌پوستان برساند؛ اما بلافاصله به دستور دولت دومینیکن دستگیر و روانه زندان شد.فاتحان اروپایی منطقه همچنان به اعمال غیرانسانی خویش نسبت به سرخ‌پوستان و بومیان منطقه ادامه می‏دادند. کشیش برتولومه دِ لَس کَسَس[9] (Bertolome De Las Casas) در این زمان تلاش‌هایی را برای دفاع از حقوق سرخ‌پوستان منطقه آغاز کرد.

کَسَس می‌گفت: «شاه باید حکم بازگشت اسپانیایی‏ها را از خاک آمریکا صادر کند و کلیه دارایی مصادره شده سرخ‌پوستان را به آنان بازگرداند» (همان، 23).شاه بر اساس پیگیری‌های وی جلسه‏ای متشکل از هیئت مشاوران و علمای دینی تشکیل داد. در این جلسه دربارة جنگ‌هایی که در مناطق مسکونی سرخ‌پوستان رخ می‌داد، بحث شد. بسیاری از مخالفان کسس، کشیش بودند. یکی از مخالفان جدی نظریات لَس کَسَس، کشیش خوان خینس (Juan Gines) بود.

او در یکی از مقالات خود می‏نویسد: «حق حاکمیت بر سرخ‌پوستان تنها شایسته اسپانیایی‌هاست، حکم آن نیز از سوی پاپ صادر شده است و تنها راه باقی‌مانده برای ترویج دیانت مسیح، توسل به زور است» (همان: 22). یکی دیگر از مخالفان کسس، کشیش سِپول وَدا (Sepulvada) بود. او بر عقیده رهبری انسان‌های نادان و برده‏داری سرخ‌پوستان تأکید می‌کرد و می‌گفت: «اگر شرایط ایجاب کند، حق طبیعی ما است که سرزمینی را به زور تصاحب کنیم.

می‌دانیم که سرخ‌پوستان بسیار نادان‌اند و باید توسط انسان‌های برتر رهبری شوند، اما در باب دو گروه غالب و مغلوب، بنگرید به برکات و نعماتی که تمدن اسپانیا به آنان اعطا نموده است، این برکات شامل علو طبع، انسانیت و… می‌باشد». لس کسس برای رد عقاید و نظریات سپول ودا رساله‏ای مشتمل بر 550 صفحه نوشت. او در این رساله اشاره کرد که «مردم جهان با هم برابرند و برادر، و سرخ‌پوستان مانند بقیه دارای ادراک و تعقل‏اند» (همان: 25).

یکی دیگر از کشیش‏های مخالف برده‏داری، شخصی به نام «آنتونیا ویرا» (Antonia Vieria)، از فرقه «ژزوئیت»،[10] بود که در برزیل، خدماتی نظیر اعمال درخشان کَسَس انجام داد. ویرا مانند کسس، از حقوق سرخ‌پوستان دفاع می‏کرد و برای احقاق حق به پادشاه پرتغال متوسل شد و اگرچه با او نیز ضدیت و مخالفت زیادی می‏شد ولی توانست وضع سرخ‌پوستان را اندکی بهبودی بخشد (الدر، 1349: 25-26).

شخص دیگری به نام کشیش پدرو کلاور (Pedro Claver) (1581-1654م) ــ که مانند کسس از اشراف اسپانیا و مردی دلسوز و فداکار بود ــ برای احقاق حقوق سیاه‏پوستان تلاش می‌کرد. کلاور بعداً از طرف کلیسای کاتولیک تقدیس شد و به عنوان حامی مقدس سیاه‏پوستان مشهور شد. تریبیو روبلس (Toribio Robles)، اسقف لیما نیز با انگیزه و شوق فراوان در میان ساکنان منطقه خدمت می‏کرد. وی جاده‏ها، کلیساها و بیمارستان‏های فراوانی ساخت و از حقوق سرخ‌پوستان و سیاه‏پوستان به شدت دفاع می‏کرد (همان: 31).

بیشتر محققان بر بی‎رحمی و منفعت‏طلبی حاکمان اروپایی صحه گذاشته و از آن انتقاد کرده‏اند. مقامات و رهبران اسپانیایی، اشخاصی بی‏رحم و سودطلب بودند که تنها هدفشان تاراج دسترنج و ثروت سرخ‌پوست‌ها و دیگر ساکنان بومی منطقه بود؛ به این ترتیب، تنها مدافعان حقوق بومیان، اندک مبلغانی بودند که گاهی در مقابل منفعت‏طلبی، زیاده‏خواهی‏ها و بی‏رحمی‏های اکثریت ایستادگی می‎کردند.

علی‌رغم تلاش‌های این عده، به بردگی کشیدن سرخ‌پوستان و بومیان از نظر بسیاری از مبلغان اروپایی امری طبیعی بود و همین گروه بودند که نظریات مربوط به رهبری نادان‌ها و برده‌داری را برای ارضای آزمندی و فزون‌خواهی پادشاهان بیان می‌کردند.اویدو، تاریخدان معاصر، می‏گوید: «همه می‎دانند که فاتحان اروپایی با اقوام سرخ‌پوست چه کرده‌اند، آنان ذره‏ای از وقار سرخ‌پوستان را درک نکرده‏اند و به‌راستی خود ایشان آدم‌هایی سطحی، آزمند و نادان بودند. امروز در گوشه و کنار جهان افرادی هستند که پیرو عقاید سپول ودا هستند و نیز مدافع افکار امپریالیستی» (واشبرن، 1378: 25-26).

5)وضعیت کلیساهای آمریکای لاتین تا قرن نوزدهم میلادی

از زمان فرمان مشهور «اینترکولرا» از سوی پاپ الکساندر ششم که بر طبق آن پادشاهان کاتولیک اسپانیا و پرتغال فرمان یافتند که از تمام سرزمین‌های اشغال‌شده دنیای نو نگهداری کنند، کلیسا به‌جز در موارد استثنایی، یکی از ارکان همیشگی دولت در منطقه بود.در مکزیک، آرژانتین، پرو و اکوادور همه جا کشیش‌ها جزو طبقه مالکان و اشراف بودند و به‌عنوان مالک، همیشه سرسختانه با اصلاحات و شیوه‏های نو مخالفت می‏کردند. کلیسا با حمایت از رژیم‏های سیاسی بر حفظ وضع موجود پافشاری می‏کرد. کشیش‌ها حقوق دیکتاتورها و متجاوزان را به وسیله دادگاه‌های قضایی‌ـ‌نظامی و کلیسایی حفظ می‏کردند.

از سال 1511م که با تصویب چارلز پنجم، پادشاه اسپانیا، دو دانشگاه در مکزیک و لیما تأسیس شد، تا دهه‌های آخر قرن هجدهم، در آن دو دانشگاه و دانشگاه‌های دیگری که در سایر مکان‌ها تأسیس شدند، آموزش دانشگاهی زیر نفوذ کلیسا بود. اما کم‌کم قدرت و نفوذ کلیسا کم شد و سرخ‌پوستان و بومیان و سیاه‌پوستان مهاجر توانستند از آموزش‌های دانشگاهی برخوردار شوند. با وجود مخالفت‌های فراوان، کلیسا همواره از نظارت خود بر آموزش‌های عمومی پشتیبانی می‌کرد (Eliade, 1993: 3 /393).

کلیسای کاتولیک منطقه به غیر از فعالیت‌های مذهبی به بسیاری از امور دنیوی از جمله دادوستد نیز می‌پرداخت. در نتیجه کلیسا به دستگاه اقتصادی و سیاسی مسلطی در منطقه تبدیل شده بود که حتی حسادت عده‏ای از حاکمان منطقه را نیز برمی‏انگیخت. کلیسا صاحب زمین و گاه بانک‌ها و کمپانی‏ها شد و تا حد زیادی سرنوشت مستعمرات و سپس نخستین جمهوری‌ها را تعیین کرد.

به استثنای روحانیان سطوح عمومی و میانی، بقیه دستگاه روحانیت کلیسا برضد جنبش‌های استقلال‏طلب و آزادی‏خواه جنگیدند. خیانت به کشور با ارتداد یکسان به حساب می‏آمد. به همین نحو، کلیسا احکامی برای اجتناب از مشارکت در جنگ‌های استقلال‎طلبانه در منطقه صادر نمود و جلوی فعالیت‏های ظلم‏ستیزانه و آزادی‌خواهانه سرخ‌پوستان و سیاهان منطقه را گرفت.

بدین ترتیب، استعمار اسپانیا و پرتغال طی چهار قرن، با همراهی کلیسا، اقتصاد و سیاست منطقه را در دست گرفتند و به غارت این سرزمین پرداختند. در تمام این کشورها، بر ثروت کلیساهای منطقه افزوده می‏شد و کلیسا در بعضی از آنها مانند مکزیک، در دوره‏ای، بیش از نیمی از زمین‌های حاصلخیز را در دست داشت و در بسیاری دیگر مانند اکوادور بزرگ‌ترین مالک زمین بود و صندوق‌های پر از طلا و نقره را به رم می‌فرستاد (رک: بیلز، 1357: 47-50 و اشتین، 1361: 11، 49، 76، 95-97، 145 و172).

6)وضعیت مسیحیت منطقه در قرن نوزدهم

تا قبل از استقلال کشورهای منطقه آمریکای لاتین، عموم این کشورها به جز برزیل ـ که مستعمره پرتغال بود ـ مستعمره اسپانیا بودند و از آنجا که پاپ در همان نخستین سال‌های کشف این قاره امتیاز انتصاب اسقف‏ها و تعیین حدود خلیفه‏گری‏ها را به پادشاهان اسپانیا و پرتغال واگذار کرده بود، کلیسا دقیقاً در خدمت قدرت حاکم قرار داشت و همسو با آن عمل می‏کرد.

بدین ترتیب کلیسای آمریکای لاتین تحت سیطره سیاسی، نظامی و دینی پادشاه اسپانیا و نیز پرتغال متولد شد. تا قبل از استقلال کشورهای این منطقه، قریب به اتفاق اسقف‌های منطقه اسپانیایی بودند و طبعاً چنین کلیسایی در خدمت منافع و مصالح اسپانیا قرار داشت؛ لذا انقلابیان که برای نیل به استقلال مبارزه می‌کردند، نه‌تنها با قدرت حاکم که با کلیسا هم باید مبارزه می‏کردند.

مبارزه‌ای که بعدها در رویش حرکت‌های مسیحی انقلابی این منطقه از جمله الاهیات آزادی‏بخش (Liberation Theology) بسیار مؤثر افتاد. به همین دلیل است که عده‏ای معتقدند تاریخ کلیسای آمریکای لاتین پس از دوران استقلال، چیزی نیست جز تلاش کلیسای این منطقه برای رهاشدن از میراث استعماری اسپانیا و پرتغال و تطبیق خود با موقعیت جدید؛ جریانی که هنوز هم ادامه دارد.

ربع آخر قرن نوزدهم، روزگار افت جدی برای کلیسا در غرب و جهان مسیحیت بود. در این دوران، کلیسا به دلیل پای‌بندی شدید به سنت‌ها و عدم نوآوری جدی، وجهه خود را در مواجهه با رویکرد تجربه‌گرایانه علمی کم‌کم از دست می‌داد. با ظهور ایدئولوژی‌های «لائیک» و ضددینی در این سال‌ها، گفتمان‌های ضددینی در جامعه غالب شد. آزار و اذیت انجمن‌های رهبانی و اخراج آنان از برخی کشورها به صورت امری عادی درآمد. این روحیه حتی در آمریکای جنوبی نیز حاکم شد؛ ولی به هر تقدیر کاتولیسیسم برقرار ماند و همین باعث شد تا تلاش‌هایی برای تجدید و احیای کلیسای کاتولیک صورت بگیرد.

در سال 1899م، نخستین شورای عمومی آمریکای لاتین در رم برگزار شد که 13 اسقف اعظم و 41 کشیش از آمریکای لاتین در آن حضور یافتند. در این کنفرانس 998 مقاله ارائه شد که در آن مشکلات جوامع کاتولیک این منطقه چنین عنوان شد: آزادی‌خواهی، خرافه‏پرستی، فراماسونری، الحاد، پروتستان‏گرایی و سوسیالیسم.

لیکن هیچ رویکرد تازه‏ای نسبت به این مسائل اتخاذ نشد؛ زیرا کلیسا همچنان بر سنت قدیمی خود، یعنی محافظه‏کاری، اصرار می‏ورزید. پس از این کنفرانس، کلیسا اقدام به تعمیق مبانی فکری و فرهنگی سنتی خویش در کشورهای آمریکای لاتین نمود و مدارس کلیسایی در مقاطع مختلف تحصیلی دایر کرد. این اقدامات با تأسیس بسیاری از دانشگاه‌ها به نقطه اوج خود رسید (Eliade, 1993: 3/393).

حضور همه جانبه آمریکا در منطقه و تأثیر آن بر کلیساهای منطقه

قرن نوزدهم، قرن حضور جدی آمریکا و رقابتش با اسپانیا و پرتغال در این منطقه است. در سال 1823م جیمز مونروئه، رئیس جمهور وقت ایالات متحده آمریکا، دکترین معروفش را در خصوص این منطقه اعلام کرد. براساس این دکترین، آمریکای شمالی هرگونه دخالت قدرت‌های اروپایی را در این منطقه از جهان به‌عنوان عملی غیردوستانه تلقی نموده، جواب خواهد گفت.

در آغاز قرن بیستم نیز تئودور روزولت، رئیس جمهوری آمریکا، این دکترین را در زمان خود گسترش داد. وی آمریکای شمالی را پلیس این منطقه نامید که حتی می‌توانست برای حل مسائل داخلی برخی کشورها دخالت نظامی کند. سربازان آمریکایی بیش از هفتاد مرتبه در همسایه‌های جنوبی خویش مداخله نمودند و برای حفظ این بهشت سودآور، دست به هر کاری زدند از جمله فشارهای سیاسی، محرومیت‌های اقتصادی، برانداختن حکومت‌ها و دخالت صریح نظامی (فکری، 1349: 107-108).

در کشورهای آمریکای لاتین، «اف بی آی» (FBI) و پلیس محلی مکمل فعالیت هیئت‌های نظامی آمریکا در این سرزمین شدند. عوامل سیا در سراسر کشورهای آمریکای لاتین مخفیانه فعالیتشان را آغاز کردند. اف بی آی برای تمام مخالفان امپریالیسم در منطقه و تمام کسانی که از آمریکا انتقاد می‌کردند، پرونده می‌ساخت و از سفر آنان به ایالت متحده آمریکا و گاه به دیگر کشورهای آمریکای لاتین، ممانعت می‌کرد، و بر بیشتر رسانه‏های عمومی این منطقه نظارت و کنترل داشت تا برخلاف خواست‌های عوامل آمریکا رفتار نکنند.

بسیاری از عوامل سیا، نقش خبرنگار را بازی می‌کردند. برخی از نویسندگان، مدیران نشریات و کتاب‌های درسی و خیریه‌های کاتولیک منطقه مرتباً از آمریکا پول می‌گرفتند؛ لذا مردم بسیاری از بنیادهای خیریه مسیحی و کلیساها را آمریکایی قلمداد می‎کردند. کشیشان و اسقفان بسیاری در راستای منافع آمریکا سخن می‌گفتند و اعتراضات مردم بیچاره و فقیر را نادیده می‌گرفتند (رک: بیلز، 1357: 264-265 و فکری، 1349: 10-11 و 80-87). یکی دیگر از اقدامات آمریکا، حمایت و گسترش فعالیت‏های مبلغان پروتستان در آمریکای لاتین بود. می‏توان گفت که با گسترش سیطره آمریکا بر این منطقه، فعالیت پروتستان‌ها و تبلیغات آنان نیز در این منطقه بیشتر شد (مصطفوی کاشانی، 1374: 115).

ادامه دارد....